ياران باوفا!
عباس و عشقش ![]()
به سمت مقصد به مسیر ادامه دادیم در راه متوجه شدیم که خا نم جزایری و آقا پژمان هنوز به ما ملحق نشدند خیلی اتفاقی از بالا هر دو آنها را دیدیم و به آنها گفتیم که به ما ملحق شوند چونکه داشتند مسیر را اشتباهی میرفتند بعد از گرفتن چند تا عکس همگی به مسیر ادامه دادیم

یال سمت راست جنگل کارا

تا اینکه به یک جانپناه که اسمش رو هم نمیدونم رسیدیم ، زیر انداز پهن کردیم و مشغول آماده کردن صبحانه شدیم ، من نیز مثل همیشه نیمرو درست کردم چون توی کوهستان هیچی مثل تخم مرغ شکم منو سیر نمیکنه و زود گشنم میشه البته جای سجاد خالی بود ،خلاصه همه مشغول صرف صبحانه شدیم در حین صرف صبحانه عباس جعفری یک خاطره از سفر دماوند تعریف کرد و سوتی هایی که من و خودش در آن سفر دادیم را گفت، همه لذت بردیم و خندیدیم ، بعد از صرف صبحانه باز هم عکس یادگاری گرفتیم و با عباس خدا حافظی کردیم چون او قرار نبود با ما تا انتها مسیر بیاید ،

خلاصه به مسیر ادامه دادیم تا اینکه در راه خانم یوسف زاده متوجه شد که باطونی که حامد به او داده بود را در جانپناه جاگذاشته ، آقا نیما زحمت کشیدند رفتند و باطون رو آوردند و به اتفاق آقا حسام برگشتن!

در راه توقف کوچکی داشتیم و آبمیوه و تنقلات خوردیم و دوباره به مسیر ادامه دادیم تا اینکه به نزدیکی های قله رسیدیم دوباره چند تا عکس گرفتیم

مسیری که طی شد
تهران همچنان آلوده

گردنه کارا بین قله دوشاخ و قله چین کلاغ
شاخ اول قله دوشاخ در سمت چپ تصوير

معصومه در تله برفی![]()

عبور از زیر نقاب برفی که هر لحظه امکان سقوط آن بود!

نقاب دوست داشتنی![]()

يار و ياور همه ي ما![]()

پیش بسوی قله
تا اینکه به مقصد یعنی قله چين كلاغ رسیدیم استراحت کردیم بعد از خوردن کمی تنقلات مشغول صرف نهار شدیم که دیدیم آقای نوری هم به جمع ما ملحق شد با سلام و احوال پرسی کردیم و از دیدن او خوشحال شدیم

نوری، پسر دوست داشتنی ![]()
دوستان زحمت کشیدند و هر کدام با خود غذایی آورده بودند من هم خوشحال چون هم خیلی گرسنم بود و هم تنوع غذایی زیاد بود

بفرماييد، نوش جان

دلمه برگ مو، دلمه فلفل سبز و گوجه و بادمجان، انواع كوكو و سالاد كه روي قله خورده شدن![]()

خلاصه من که تا جایی که می شد از همه غذاها خوردم یکم هم به یاد سجاد یار باوفا در این مواقع خوردم چون حس کردم روحش داشت اون اطراف می چرخید و می گفت بچه کم نیار جای من هم بخور

فرهاد، يكي ديگر از پسر هاي خوب و دوشت داشتني گروه و تهيه كننده گزارش![]()

همه بصورت منظم در حال خوردن نهار برروي قله چين كلاغ

خلاصه غذا خوردن ما تمام شد همگی انرژی گرفتیم و به پیشنهاد آقای صالحی یک عکس دسته جمعی هم گرفتیم و کم کم به سمت مسیر بازگشت به راه افتادیم

افتخاري ديگر براي همه ي ما![]()
، در راه چون که مسیر هم برفی بود و هم گلی خیلی به سختی به مسیر ادامه دادیم تا اینکه به بالای جانپناه رسیدیم همگی توقف کردیم کمی میوه و تنقلات خوردیم گپی زدیم و به مسیر ادامه دادیم

فرهاد پشت سر فاميلش![]()
تا اینکه به بالای جوزک رسیدیم ، توفق کردیم با آقايان نجفی، حسام و نيما خداحافظی کردیم و به سمت جوزک به راه افتادیم مسیر خیلی برفی و پر از سنگ ریزه بود ه همین امر باعث سر خوردن من و خیلی از دوستان شد مخصوصاً معصومه خانم در مسیر معصومه خانم پاش پیچ خورد و همه ی ما ناراحت شدیم آقای محسنی به تجربه ای که داشت به او کمک کرد تا حالش بهتر شود ، خلاصه معصومه پاش بهتر شد و به مسیر ادامه دادیم و به رستوران جوزک رسیدیم ، اتفاقاً سیاوش ، امید و حامد هم که از قبل می دانستند در این ساعت ما داخل جوزک هستیم ، خودشان را به آنجا رسانده بودند با آنها سلام و احوال پرسی کردیم و آبی به صورت زدیم و وارد رستوران شدیم چای و کمی غذا خوردیم گپی زدیم تا اینکه آقای زمانپور هم به جمع ما ملحق شد با ایشون هم سلام و احوال پرسی کردیم پس از مدتی کم کم بچه ها از هم خداحافظی کردند!

آقای صالحی و همسرشون به همراه خانم یوسف زاده ، خانم جزایری ، آقا پژمان و من هم با جمع خداحافظی کردیم و به سمت میدان درکه به راه افتادیم البته من دیرتر راه افتادم و نزدیک چشمه به جمع ملحق شدم ، در طول مسیر من یک گوشی موبایل پیدا کردم که صاحبش زنگ زد و به او گفتم که در میدان درکه منتظرش هستیم تا گوشیش را بهش تحویل بدیم ،
در پایان مسیر من و خانم یوسف زاده از آقای صالحی و همسرشون خداحافظی کردیم ، بعد صاحب موبایل که یک خانم جوان بود اومد و موبایلش رو تحویل گرفت ، بعد من و خانم یوسف زاده با ماشین آقا پژمان به سمت خانه هایمان به راه افتادیم .
و این یعنی دوباره پایان یک روز خوب و به یاد ماندنی

تقديم به همه ي ما
![]()